مواردی که در این مقاله مورد تحلیل قرار می دهیم :
- دیوید لینچ و دنیای سورئال جاده مالهالند
- گذری بر خط سیر داستان مالهالند درایو
- ورود به کابوس جاده مالهالند
- بررسی نماد و نشانه های فیلم
- رمزگشایی از مفاهیم اصلی
- تحلیل و واکاوی قصه
- معجونی از آشنایی زدایی
- شکل و مفهوم ترس در مالهالند درایو
- اشارات و ارجاعات به آثار دیگر
- مشاهده تریلر فیلم جاده مالهالند (در انتهای مقاله)
- ثبت کامنت و مشاهده نظر سایر دوستان (در انتهای مقاله)
جاده مالهالند و انعکاسِ یک کابوسِ کبود
دیوید لینچ و سینمای سورئال
رمزگشایی فیلم مالهالند درایو
مواجهه با فیلمهای “دیوید لینچ” برای مخاطبانی که فیلمها را فقط یک بار میبینند، معمولاً نتیجۀ جامع و مانعی ندارد. حتی اگر این دسته از مخاطبان، فیلمهای آقای “لینچ” را در همان نگاه اول هم کمنظیر بیابند و حتی اگر از ضیافت ایماژها و ایجاز روایتها در آثار این مؤلف بزرگ با آن همه ذوق وافر و بداعت آرتیستیک مسحور شوند، باز هم باید توصیه کرد که این فیلمها را چندین بار ببینند؛ چرا که درک بهتر پیچیدگیهای داستانی و کشف ابعاد معنایی مستور در این فیلمها، نیاز به چنان دقتی در جزییات دارد که دیدن چندباره را طلب میکند.
بررسی فیلم مالهالند درایو
فیلم جاده مالهالند دیوید لینچ نیز از این قاعده مستثنی نیست و به عنوان یکی از شاخصترین آثار لینچ -اگر نگوییم بهترین و مهمترین- کوهی از نکات ظریف دارد که دیدنش چشمانی تیزبین و باحوصله میخواهد. بنابراین خوانندۀ این مطلب، حتماً باید فیلم مالهالند درایو را دیده باشد و چه بهتر اگر چند بار دیده باشد! و البته پیشبینی میکنم که خواندن همین مطلب هم او را ترغیب کند که دوباره سری به فیلم مالهالند درایو بزند و لحظات مختلفش را مرور کند.
از آنجایی که فیلم جاده مالهالند فیلم سخت و نامتعارفی است، پیش از هر بحثی لازم میدانم که گذری بر خط سیر داستان داشته باشیم و در خلال یادآوری جزییات رویدادها، نقشۀ راه مؤلف را قدم به قدم تجزیه و تحلیل کنیم.
گذری بر خط سیر داستان
تحلیل فیلم جاده مالهالند
در فیلم جاده مالهالند “لینچ” میخواهد ما را گیج کند؛ چون شخصیت اصلی فیلم (“دایان” با بازی ستودنی “نائومی واتس”) در کابوس و هذیان غرق شده و دچار شرایط حاد رواننژندی است. برای نزدیک شدن تجربۀ مخاطب به وضعیت آشفتۀ دایان، ابتدا کابوس طولانی او را میبینیم و سپس که او بیدار شد، در قالب فلاشبک، نظارهگر واقعیت تجربه شده توسط این زن میشویم. اگر روند فیلم مالهالند درایو برعکس بود و ابتدا گذشته را مرور میکردیم و سپس به کابوس میرفتیم، موقعیتی چنین گیجکننده پیدا نمیکردیم و رازآلودگی برگرفته از سوبژکتیویتۀ “دایان” به ما منتقل نمیشد.
به عبارت دیگر، تقریباً پس از گذشت دو ساعت از فیلم مالهالند درایو ، “دایان” را میبینیم که از خواب بیدار شده، برای خودش چای میریزد و در زمانی که به سمت کاناپهاش میرود، به طرز نامحسوسی (بدون کات) به گذشته پرتاب میشویم و ماجرای واقعی زندگی او را به اختصار مرور میکنیم. از کجا میتوان فهمید که سکانسهای پیش رو در گذشته رخ دادهاند؟ از آنجایی که زن همسایه همین چند دقیقه قبل زیرسیگاری روی میز را برده است اما چون فلاشبک زده شده، همچنان آن زیرسیگاری را بر روی میز میبینیم.
مثلث دایان ، کاملیا و آدام
چیزی که در بیست دقیقۀ انتهایی فیلم مالهالند درایو متوجه میشویم این است: “دایان سلوین” یک بازیگر نهچندان موفق سینماست؛ او با ستارۀ مغرور و اغواگری به نام “کامیلا رودز” (با بازی لورا هرینگ) رابطۀ عاشقانه دارد که موقعیت برتری نسبت به “دایان” دارد؛ “کامیلا” در ابتدای آشناییشان، نقشی را که “دایان” میخواسته، تصاحب کرده و بذری از کینه و حسادت را در قلب “دایان” کاشته است. “کامیلا” به دلایل کاری و یا شاید هم برای رنج دادن به دایان، با کارگردان پولداری به نام “آدام کشر” (با بازی جاستین تروکس) وارد رابطه میشود و “دایان” را ترک میکند. “دایان” که از این موضوع افسرده شده، در یک شب تاریک به مهمانی آنها دعوت میشود و برای رسیدن به خانۀ “آدام” با لیموزین از جاده مالهالند عبور میکند. در همین مهمانی آزاردهنده است که متوجه میشود “کامیلا” و “آدام” قرار است با هم ازدواج کنند.
ورود به کابوس جاده مالهالند
مدتی بعد “دایان” به خاطر حسادت و تنفری که نسبت به “کامیلا” پیدا میکند، یک آدمکش را اجیر میکند تا او را از بین ببرد و طبق وعدۀ قاتل، اکنون که “دایان” روی کاناپه نشسته و به کلید آبیرنگ نگاه میکند، معنایش این است که “کامیلا” کشته شده و از حرفهای زن همسایه هم میفهمیم که دو کارآگاه برای پیگیری موضوع به دنبال “دایان” میگردند. در نهایت، فروپاشی روانی، عذاب وجدان و گیر افتادن در هذیان و اوهام ترسناک، باعث میشود که “دایان” خودش را بکشد و به زندگی خودش پایان بدهد.اصل چیزی که در جاده مالهالند میبینیم اما، کابوسی است که “دایان” در دو ساعت اول فیلم مالهالند درایو میبیند و ضمیر ناخودآگاه او در این کابوس، اتفاقاتی که برایش افتاده را با سازوکار دفاعی تغییر میدهد و به نفع چیزی که “دایان” بدان تمایل دارد، تحریف میکند.
رمزگشایی فیلم جاده مالهالند
پس از تصاویر شاد اما عجیبی که از مسابقۀ رقصی که “دایان” در آن برنده شده میبینیم، تصاویر مبهم و تاری در معرض دید تماشاگر قرار میگیرد که بعدها مشخص میشود رخت خواب “دایان” است و از همین جا میتوانیم نتیجه بگیریم که اتفاقات بعد از این، در خواب “دایان” میگذرند. سپس صحنهای عیناً مشابه عبور “دایان” از جاده مالهالند در ماشین لیموزین میبینیم که این بار به جای “دایان”، “کامیلا” در صندلی عقبش نشسته است. ذهن “دایان” از جاده مالهالند بکگراند تلخی دارد و اکنون بخش تاریک وجود او میخواهد “کامیلا” را در همان وضعیت قرار دهد و از او انتقام بگیرد؛ اما چون میدانیم که “دایان” به خاطر کشتن “کامیلا” در دنیای واقعی عذاب وجدان دارد، در خواب هم نیروی وجدانش مانع آسیب دیدن “کامیلا” میشود و با آن تصادف وحشتناک، او را نجات میدهد.
تقابل وجدان و تاریکی
از اینجا به بعد، کل خواب “دایان” صحنۀ کشاکش قسمت تاریک وجود او با وجدان بیدار اوست که در پارههای شبه اپیزودیک، از صورتی به صورت دیگر در میآیند و اعماق ناخودآگاه “دایان” را افشا میکنند.
جاده مالهالند به عنوان یک فیلم پست مدرن، الگوی روایت ضد پیرنگ دارد و “لینچ” در کلیت این فیلم، دست به خرق عادت میزند و یک مسیر غیر عادی را از کابوس به بیداری و بعد از فلاشبک به اوهام مالیخولیایی میپیماید که غیر خطی است. با این حال خود کابوس “دایان” پیرنگی مشابه فیلمهای کلاسیک دارد که موازی با چند خردهداستان عجیب، دنبال میشود.
بررسی نشانه های فیلم مالهالند درایو
ماجرای اصلی کابوس، آشنا شدن نسخۀ ذهنی “کامیلا” با نسخۀ ذهنی “دایان” است. از آنجایی که “دایان” از خودش متنفر است، تصویر تحریف شدهای از یک دختر پرانگیزه و مثبتاندیش به نام “بتی” برای خودش ترسیم میکند که هنوز عمهاش زنده است و در کار بازیگری به او کمک میکند. “بتی” در دنیای واقعی همان گارسون رستوران وینکی است که “دایان” در روز قرار با آدمکش، او را میبیند و ذهنش به طور تصادفی این نام را برای خودش انتخاب میکند.
“کامیلا”ی مطلوب ذهن “دایان” نیز، زنی بیدست و پا و وابسته است که نیاز به کمک “بتی” (همان “دایان” درون خواب) دارد و هویت خودش را فراموش کرده است. به همین دلیل این “کامیلا”ی ذهنی، نام “ریتا” را برای خودش انتخاب میکند؛ یعنی نام بازیگر نقش “گیلدا” در فیلم نوآری با نام که داستان زنی بلاتکلیف بین دو معشوق را روایت میکند که تصور میشود به شوهرش خیانت کرده در حالی که چنین نکرده است. (ذهن “دایان” تمایل دارد که “کامیلا” به او وفادار باشد.)
مفهوم نماد های فیلم جاده مالهالند
ماجرای “ریتا” و “بتی” به جستوجو برای یافتن هویت “ریتا” متمرکز شده است. پس از دیدن گارسون رستوران وینکی که در خواب نامش “دایان” است (ذهن “دایان” نام خودش را با گارسون جابهجا کرده)، “ریتا” این نام را به یاد میآورد و تصور میکند که شاید نام واقعی خودش “دایان سلوین” بوده و به همین دلیل “ریتا” و “بتی” به دنبال آدرس “دایان سلوین” میروند و از قضا به خانۀ “دایان” در دنیای واقعی میرسند که متوجه میشوند او مرده و جسدش بو گرفته و فاسد شده است. این موضوع در عین حال که تنفر “دایان” از بخش تاریک وجود خودش را نشان میدهد، یک پیشگویی از سرنوشت خودش نیز هست.
مفهوم نماد های فیلم جاده مالهالند
همزمان با جستوجوی “ریتا” و “بتی” برای یافتن هویت “ریتا”، دو کارآگاه به دنبال “ریتا” میگردند که اضطراب “دایان” از گیر افتادن خودش در دنیای واقعی را نشان میدهد. (همسایۀ “دایان” گفته بود که دو کارآگاه سراغ “دایان” را گرفتهاند.) از طرف دیگر، یک دستگاه مخوف مافیایی نیز به دنبال “ریتا” میگردد تا کاری که نتوانسته درست انجام دهد را نهایی کند و “ریتا” را بکشد. جالب است که موقع تلفن زدن یکی از گانگسترها به دیگری، دقیقا همان تلفن و زیرسیگاری و آباژوری را میبینیم که در خانۀ “دایان” در اواخر فیلم وجود دارد و از این موضوع میتوان نتیجه گرفت که “دایان” به خاطر عذاب وجدان و تنفری که از خودش دارد، بخش تاریک وجودش را در ارتباط با گانگسترها میبیند.
آدم کشی به سبک لینچ
تحلیل فیلم مالهالند درایو
یک سکانس هجوآلود از آدمکشی که در دنیای واقعی توسط “دایان” اجیر شده میبینیم که به شیوۀ مضحک و ناشیانهای یک نفر را میکشد و در ادامه برای فرار و پاک کردن اثر انگشتش مجبور میشود دو نفر دیگر را هم بکشد و گند میزند. این داستانک هم علاوه بر بروز لحن شوخطبعانۀ “دیوید لینچ” که ریشه در ماهیت پست مدرن جاده مالهالند دارد، تصور منفی “دایان” نسبت به این آدمکش را نشان میدهد. در ادامه هم میفهمیم که آدمکش به دنبال زنی مومشکی میگردد که قاعدتاً همان “ریتا” است و نگرانی “دایان” از کشته شدن “کامیلا” را در کابوسش، به مخاطب نیز منتقل میکند.
مرد مضطرب ، نماد وجدان بیدار
اپیزود بسیار نامتعارف و “لینچی” دیگر در کابوس “دایان”، ماجرای مرد مضطربی به نام “دان” است که در دنیای واقعی نامش را نمیدانیم. این مرد در روزی که “دایان” آدمکش را اجیر کرده بود، در رستوران وینکی دقیقا کنار صندوق ایستاده و با دیدن شمایل افسرده و مضطرب “دایان” میترسد. در کابوس “دایان”، “دان” به یک مرد غریبه (که احتمالاً روانشناس است) میگوید که قبلاً دو بار در رویا در پشت رستوران وینکی یک چهرۀ بسیار مخوف را دیده است. زمانی که “دان” به پیشنهاد آن مرد، به پشت رستوران وینکی میرود تا مطمئن شود که چنین چیزی وجود ندارد، آن چهرۀ بسیار مخوف واقعاً خودش را نشان میدهد و “دان” از وحشت میمیرد. با توجه به شباهت نام “دان” به “دایان” و جایی که نشسته (میز “دایان” در رستوران)، میتوان اینطور تحلیل کرد که “دان” به عنوان وجدان بیدار “دایان” در خواب، با بخش تاریک وجود “دایان” که همان چهرۀ مخوف و ترسناک است، روبهرو میشود و نمیتواند این حضور را تحمل کند. در اینجا هم یک پیشگویی از خودکشی “دایان” میبینیم که به دلیل ناتوانی در رویارویی با خودش انجام شده است.
بررسی مفهوم نشانه های فیلم
رمزگشایی فیلم جاده مالهالند
ماجرای دیگر در کابوس “دایان”، اتفاقاتی است که برای “آدامر کشر” میافتد. در واقعیت متوجه میشویم که “دایان” پس از موفقیت در مسابقۀ رقص، میخواسته در فیلمی به نام «زندگی سیلویا نورث» به کارگردانی “باب بروکر” بازی کند که برخلاف میل “دایان”، نقش اصلی به “کامیلا” میرسد و “دایان” در توصیف این اتفاق میگوید که کارگردان از او خوشش نیامده بود و نقش را به “کامیلا” داد.
در کابوس “دایان” به شکل جالبی به این موضوع پرداخته میشود. ذهن “دایان”، این شکست را به دو فیلم موازی در حال ساخت تفکیک میکند و در هر دو، با ابزار فرافکنی و تحریف، دیگران را در این عدم موفقیت مقصر قلمداد میکند. یک طرف ماجرا، “بتی” به عنوان تصویر ذهن “دایان” از خود آرمانیاش را داریم که در تمرین فیلم “باب بروکر” حاضر میشود و شدیداً مورد تحسین عوامل فیلم قرار میگیرد و به نظر میرسد که برخلاف واقعیت، در کارش موفق خواهد شد. (البته اشارهای به این موضوع میشود که کارنامۀ تهیهکننده افول پیدا کرده و ممکن است این فیلم به خاطر ضعف عوامل ساخته نشود.)
در طرف دیگر، “آدام کشر” میخواهد فیلمی به نام «زندگی سیلویا نورث» بسازد که برخلاف میلش، بازیگر غیر شایستهای به نام “کامیلا رودز” به او تحمیل میشود. در ماجرای “آدام کشر” که حجم زیادی از کابوس “دایان” را به خود اختصاص داده، “بتی” ظهور و بروزی ندارد و ذینفع نیست. بنابراین تنها کسی که در تحمیل “کامیلا” دچار مشکل میشود و ناراضی است، کارگردان است که ذهن “دایان”، “آدام کشر” را به جای کارگردان واقعی «زندگی سیلویا نورث» قرار داده است و اینگونه از او هم انتقام میگیرد.
آدام کشر تبلوری از خود دایان یا بتی
زنی که در کابوس “دایان”، نقش “کامیلا رودز” را برعهده دارد، همان کسی است که در مهمانی “آدام کشر” به شکل مرموزی با “کامیلا”ی واقعی حرف میزد و پس از بوسیدن او، به “دایان” نگاه میکرد. طبیعی است که آن لحظۀ حسادت برانگیز در ذهن “دایان” تبدیل به تحمیل شدن “کامیلا” به فیلم «سیلویا نورث» در کابوس شود که در هر دو، این زن مرموز، نقشی مشابه یک مزاحم دارد.
تبدیل و تغییر هویت در کابوس، در ماجرای “آدام کشر” از همه جا جالبتر و ظریفتر است. ذهن “دایان” در ماجرای “آدام کشر” رویکردی دوگانه دارد. با توجه به اینکه تبلور خودش (یعنی بتی) را از این ماجرا کنار گذاشته، به شیوۀ نامحسوستری در این بخش از کابوس حضور پیدا میکند. گفتیم که “دایان” به خاطر عذاب وجدان و تنفری که از خودش دارد، در این کابوس دائماً تقابلی بین بخش تاریک وجودش با بخش پشیمان خودش به وجود میآورد. در ماجرای “آدام کشر” نیز، بخش تاریک وجود “دایان” در قالب برادران کاستیلیانی متجلی میشود و “آدام کشر” را به خاطر تصاحب “کامیلا” در واقعیت، تحت فشار میگذارد. در حالی که بخش پشیمان وجود “دایان” در قالب خود “آدام کشر” نقش بازی میکند و به همین دلیل است که ما در این خرده پیرنگ، نسبت به “آدام کشر” کاملاً احساس سمپاتی داریم. این نقش دوگانه در ناخودآگاه “دایان” را با ماجرای تصادف ابتدای فیلم مقایسه کنید. آنجا هم بخش تاریک وجود “دایان” که در واقعیت از “کامیلا” انتقام گرفته، لیموزین سیاه را به عنوان مسلخ “ریتا” در نظر گرفته تا در آنجا کشته شود، در حالی که بخش پشیمان وجود “دایان” آن تصادف ناگهانی را طراحی میکند تا جلوی قتل “ریتا” را بگیرد.
نقد فیلم جاده مالهالند
اصولاً بخش تاریک وجود “دایان” با گانگسترها همکاری میکند که در آن صحنۀ آباژور قرمز قبلاً به این موضوع اشاره کردیم. در سکانس حضور برادران کاستیلیا نی در دفتر کمپانی فیلم نیز، کدهایی از حضور “دایان” را میبینیم. مثلاً وقتی یکی از برادران کاستلیانی عکس “کامیلا رودز” را درمیآورد، دقیقاً مشابه “دایان” در سکانس اجیر کردن آدمکش برای قتل “کامیلا” میگوید: «دختر مورد نظر اینه!» کما اینکه حالت چهرۀ توأم با خشم و بیحوصلگی “دایان” نیز در برادران کاستلیانی متجلی شده است.
بازی با حواس پنجگانه
شفاف سازی فیلم مالهالند درایو
نشانۀ دیگر، قهوهای است که آن یکی برادر میخورد و بعد به شکل زشت و آزاردهندهای تف میکند. در مهمانی “آدام کشر”، دقیقاً زمانی که “دایان” یک جرعه از قهوهاش را میخورد، چهرۀ همین مرد خشن را میبیند که در کابوسش نقش یکی از برادران کاستلیانی را بازی میکند و قهوه را تف کرده است. بنابراین ذهن “دایان” در اینجا هم به شکل جالبی، چیزهایی را که در بیداری دیده، در کابوسش به همدیگر ربط میدهد و ناخودآگاه خودش را لو میدهد. همچنین، اینکه “لینچ” با حواس پنجگانه بازی میکند و در حسهای مختلف در بیداری را در خواب به یکدیگر تبدیل میکند، بسیار جالب است.
آدام بخش پشیمان وجود دایان
وقتی “آدام کشر” از کمپانی خارج میشود، به خاطر خشمی که نسبت به برادران کاستیلیانی دارد، با چوب گلف شیشۀ ماشین آنها را میشکند. در این حرکت چه چیزی جالب است؟ اینکه ماشین آنها دقیقاً همان مدل لیموزین مرموزی است که “دایان” برای رسیدن به مهمانی سوار شده بود و در ابتدای کابوس نیز “ریتا” سوارش است و آن دو پیرمرد و پیرزن با خندههای هیستریک نیز در جای دیگری سوارش هستند. بنابراین، این هم یکی دیگر از کدهایی است که نشان میدهد، برادران کاستلیانی نمایندۀ بخش تاریک وجود “دایان” هستند و در اینجا “آدام کشر” نقش بخش پشیمان وجود “دایان” را دارد که با آنها در تقابل است.
رمزگشایی فیلم مالهالند درایو
در ادامه، ورود “آدام کشر” به خانهاش در این وضعیت بحرانی، چه دلیلی دارد؟ “آدام کشر” در اینجا هم باید تحقیر شود و بخش تاریک ذهن “دایان” از او انتقام بگیرد. اما این انتقام را به چه صورتی میبینیم؟ همسر “آدام کشر” به او خیانت کرده و این دقیقاً اتفاقی است که برای “دایان” در زندگی واقعی افتاده است. در عین حال که این خیانت را میتوانیم به منزلۀ تجلی بخش پشیمان وجود “دایان” در قالب “آدام کشر” بدانیم، زیرا خیانت به عنوان یکی از مهمترین رنجهای “دایان” در بیداری، توسط “آدام کشر” در خواب تجربه میشود. اصولاً سرنوشت “آدام کشر” در خواب، صحنۀ کشاکش ذهن “دایان” با خودش است و به همین دلیل، تنها کسی هم که از تحمیل “کامیلا رودز” به فیلم «زندگی سیلویا نورث» در این کابوس آسیب میبیند، “آدام کشر” است.
نقش کابوی در کابوس دایان
در سکانس دیدار “آدام کشر” با “کابوی” نیز دوباره بازی ذهن “دایان” را میبینیم. پدربزرگ “دیوید لینچ” یک گاوچران بوده و ادای دین او به گاوچرانها را در فیلم «داستان سرراست» نیز دیدهایم. در دیالوگهای “کابوی” نیز رویکرد نصیحتگرانه و دارای حسن نیت او را مشاهده میکنیم. “کابوی” همچون ندای وجدان “دایان”، “آدام کشر” را دعوت به آرامش و فکر کردن میکند و گویی که این حرفها را خطاب به خود “دایان” میزند. “کابوی” از سنت فیلمهای وسترن آمده و اصالت و عقلانیت را نمایندگی میکند. در انتهای گفتوگو نیز، “کابوی” به “آدام کشر” میگوید که اگر مرا دو بار دیگر ببینی، یعنی کارت را بد انجام دادهای ولی اگر یک بار دیگر ببینی، یعنی کارت را درست انجام دادهای. ما در ادامۀ فیلم، دو بار دیگر “کابوی” را میبینیم که هر دو بار نیز در اصل “دایان” متوجه حضور او میشود و معنایش این است که “دایان” در محکمۀ وجدانش، مردود شده است. به یاد بیاورید که بار دومی که “دایان”، “کابوی” را میبیند، دقیقاً در انتهای مهمانی است که به احتمال زیاد در همان لحظه تصمیم به قتل “کامیلا” میگیرد و در آنجا “کابوی” به نشانۀ ناامیدی و شاید اعتراض، مهمانی را ترک میکند.
فضای بین رویا و واقعیت
عجیبترین بخش فیلم اما، سکانس کلوپ سکوت است. وقتی “بتی” با “ریتا” معاشقه میکند و میل “دایان” برای تصاحب “کامیلا” در خوابش محقق میشود، دیگر وقت پایان خواب است. کلوپ سکوت به باور من، نقش فضای میانی را برعهده دارد که گذار از رؤیا به واقعیت را انجام میدهد. مجری ترسناک آنجا تاکید میکند که هیچ صدایی وجود ندارد، همه چیز ضبط شده است و در نهایت میگوید که همه چیز توهم است. “بتی” با شنیدن این جمله شروع به تشنج میکند، شاید به این دلیل که نمیخواهد لحظات لذتبخش وصال با معشوق را در این رؤیا از دست بدهد. بعد از این، مجری در دود غیب میشود و ترانۀ بسیار غمانگیری میشنویم که به نوعی حدیث نفس “دایان” پشیمان است و اینجاست که جعبۀ آبی اسرارآمیز خودش را نشان میدهد. جعبهای اهریمنی که بخش تاریک وجود “دایان” را در خود جای داده است.
شخصیت های پیر مرد و پیر زن
در انتهای فیلم نیز، جعبۀ آبی را در دستان مرد بدچهره میبینیم که از داخلش پیرمرد و پیرزن ابتدای فیلم به شکل کوتولههای شیطانی بیرون میآیند و به خانۀ “دایان” میروند و او را از وحشت از پای درمیآورند و وادار به خودکشی میکنند. آن پیرمرد و پیرزن، دقیقاً مشخص نیست که چه کسانی هستند؛ ما آنها را در تصاویر رقص ابتدای فیلم در کنار “دایان” دیدهایم و بعدتر در کابوس نیز، موقع خروج “بتی” از فرودگاه، آنها با هم هستند و با “بتی” خداحافظی میکنند و تشویقش میکنند که در کار سینما موفق بشود.
آنها هرکس که هستند، “دایان” را برای رسیدن به هالیوود تشویق کردهاند و احتمالاً “دایان” در اتفاقاتی که برایش افتاده، آنها را مقصر میداند. در آخرین صحنۀ فیلم، دوباره به کلوپ سکوت بازمیگردیم که زن مرموزی با موهای آبی، کلمۀ سکوت را به زبان اسپانیایی میگوید و فیلم به پایان میرسد. از آنجایی که کلوپ سکوت معادل فضای میانی بین واقعیت و رؤیا بود، شاید “لینچ” میخواهد فیلمش را به رؤیا تشبیه کند و به این ترتیب ما را از این رؤیا به واقعیت بفرستد.
اشارات و ارجاعات به آثار دیگر
نقد و بررسی فیلم مالهالند درایو
جاده مالهالند به عنوان یک فیلم پست مدرن، پر از ارجاع به فیلمهای دیگر است و با ژانرهای گوناگون بازی میکند. از همان «گیلدا» که پوسترش را در فیلم میبینیم و “کامیلا”ی درون خواب، نام خود را از بازیگر این فیلم انتخاب میکند، تا «پرسونا» از برگمان که رابطۀ رازآلود بین دو زن را نشان میداد و حتی «چشمان باز بسته» کوبریک که به گمان من، بازی با رنگ قرمز (بازنماییکنندۀ شهوت) و آبی (بازنماییکنندۀ فضای شیطانی) و آن کلوپ عجیب و یا حتی مهمانی خانۀ “آدام کشر” ممکن است از آن فیلم کوبریک آمده باشد. در این فهرست میتوانیم «سانست بلوار» بیلی وایلدر و جعبۀ عجیب فیلم «زیبای روز» بونوئل و یا حتی «بزرگراه گمشده» خود دیوید لینچ را اضافه کنیم.
معجونی از آشنایی زدایی
فیلم جاده مالهالند
از نظر مولفههای ژانری نیز، جاده مالهالند هم به فیلمهای ترسناک نزدیک میشود، هم مایههای نوآر دارد، هم تم عاشقانۀ اروتیک دارد، هم به فیلمهای دلهرهآور هیچکاکی با رنگ و بوی معما شبیه است، هم تریلر روانشناسانه است و هم سینمای گانگستری را هجو میکند. سکانسهای کمدی ابزورد نیز دارد و در یکی دو جا به فیلمهای موزیکال و وسترن نیز ادای دین میکند.
اگر آشنایی زدایی را یکی از مهمترین خصلتهای کار هنری بدانیم، “دیوید لینچ” از این نظر یک هنرمند تمام عیار است. در همین فیلم جاده مالهالند بارها خرق عادت و اتفاقات متفاوت میبینیم. ماجرای “کابوی” و دیالوگی که بین او و “آدام کشر” شکل میگیرد را به یاد بیاورید. به طرز عجیبی، یک دفعه در فیلمی دربارۀ مناسبات فیلمسازی در هالیوود، به یک لوکیشن غیر شهری میرویم و در یک فضای کابوسگونه، یک گاوچران را میبینیم که وسط بحرانی که برای “آدام کشر” پیش آمده، به او درس زندگی و خونسردی میدهد!
ترکیب از لحظات نامتعارف در رویا
در ماجرای خیانت همسر “آدام کشر” هم باز یک چنین خرق عادتی میبینیم که به جای آنکه زن و فاسقش نگران باشند، بسیار طلبکار و خونسرد هستند و با “آدام کشر” دعوا میکنند. جالبتر آنکه “آدام کشر” تنها انتقامی که به ذهنش میرسد، خراب کردن جواهرات همسرش با غوطهور کردن در رنگ صورتی است! و جالب اینکه بعد از کتک خوردن “آدام” از فاسق همسرش، رنگها بر لباس سیاهش میریزد و شمایلی رؤیاگونه به او میدهد.
آنچه در کلوپ سکوت و ماجرای جعبۀ آبی میبینیم نیز بسیار غیر عادی و خاص است. در داستان آدمکش و سکانس هجوآلود مأموریت ناشیانهاش نیز چیزی میبینیم که توقعش را نداریم. کل داستان “دان” و آن مرد بدچهرۀ پشت دیوار نیز به شدت نامتعارف و دور از ذهن به نظر میرسد. اصولاً یکی از بزرگترین امتیازهای جاده مالهالند همین آشنایی زدایی است که با کلیشهها و توقعات ذهنی ما انجام میدهد و آنها را به بازی میگیرد.
ترس و حس بی پناهی در جاده مالهالند
جذابیت ممتاز دیگر در جاده مالهالند، نحوۀ خلاقانۀ القای حس ترس است. “دیوید لینچ” همیشه از ابزارهای مختلفی برای پاشیدن گرد خوف بر ذهن تماشاگرش بهره میبرد. یکی از نابترین ایدههای او، تضاد بین فضای عمومی و حس بیپناهی است. مثلا در «بزرگراه گمشده» که از همان ابتدا، حس ناامنی نسبت به حریم خصوصی را مورد تاکید قرار میداد، یک سکانس ماندگار در مهمانی دارد که به شدت خوفناک است.جایی که شخصیت اصلی فیلم برای اولین بار با پیرمرد عجیب (یادآور پیرمرد خنزرپنزری در «بوف کور» صادق هدایت) روبهرو میشود و علیرغم اینکه مهمانی شلوغ است، پیرمرد که صورت رنگپریده و خندههای شیطانی ترسناکی دارد، به شخصیت اصلی میگوید که او اکنون در خانۀ اوست! شخصیت اصلی به خانۀ خودش زنگ میزند و در کمال شگفتی صدای پیرمرد را از پشت تلفن میشنود! مهمترین چیزی که باعث حس ترس در این سکانس میشد، بیپناهی شخصیت اصلی در میان شلوغی جمعیت مهمانی بود که اگر لوکیشن تغییر میکرد، نمیتوانست تا این حد وحشتناک به نظر برسد.
همین حس بیپناهی را در رستوران وینکی تجربه میکنیم که احتمالاً از حس ناامنی و بیپناهی ناخودآگاه “دایان” در مهمانی خانۀ “آدام کشر” آمده است. در رستوران وینکی نیز، از آنجایی که محیط ظاهری شاد دارد، هوا روشن است و همه چیز عادی به نظر میرسد، وقتی موجود بدچهره را میبینیم، ترسی مضاعف بر ما حاکم میشود که به خاطر عدم توقع وحشت در چنین محیط شادی به وجود میآید و ناامیدی نسبت به کمک دیگران نیز این ترس را تشدید میکند. به همین دلیل میبینیم که مرد روانشناس همراه “دان” نمیتواند مرد بدچهره را ببیند و در وحشت “دان” شریک شود. در کلوپ سکوت نیز کم و بیش همین مسئله صادق است و حضور آن زن مرموز با موهای آبی در جایگاه ویژه، حس ناامنی در فضا را تشدید میکند.
Mulholland Drive 2001
باند صوتی فیلم Mulholland Drive تأثیر ویژهای بر القای حس ترس دارد. یک نمونه را اگر بخواهم مثال بزنم، صدای کوبیده شدن در خانه است که تبدیل به یک موتیف دلهرهآور در فیلم میشود. این صدا را هر بار “دایان” روی تختش خوابیده میشنویم. بار اول، وقتی “بتی” و “ریتا” جسد فاسد شدۀ “دایان” را پیدا میکنند، همسایۀ “دایان” میآید و در میزند، بار دوم “کابوی” درِ خانۀ “دایان” را باز میکند و این افکت صدا با صدای در زدن همسایۀ “دایان” ادغام میشود که در دنیای واقعی در حال در زدن است. بار آخر نیز صدای در زدن و ورود پیرمرد و پیرزن با خندههای هیستریک، “دایان” را دچار فروپاشی روانی میکند و تأثیر باند صوتی بر ترس مخاطب را به اوج میرساند.
القای حس ترس از طریق تغییر در ریخت چهره و بدن انسان نیز یکی از روشهای مرسوم و متداول برای ترساندن در ژانر وحشت است که در سینمای “لینچ” نیز سابقۀ پررنگی داشته است. که آن را از کلههای خرگوشی بر بدن انسانی در «امپراتوری درون» تا موجودات عجیب «کله پاککن» دیده بودیم.
نقد و تحلیل فیلم Mulholland Drive
در فیلم Mulholland Drive بیش از هر چیز، شمایل سیاه و زشت مرد پشت دیوار در ذهنها میماند. علاوه بر آن، خندههای شیطانی پیرمرد و پیرزن که در انتهای فیلم کوتوله میشوند نیز از این جنس است. حتی تصویر آقای “روک” به عنوان رئیس گانگسترهای پشت پردۀ هالیوود، با آن میزانسن اغراقشده (که هجو «پدرخوانده» است) را هم میتوانیم در همین راستا بدانیم. آقای “روک” شمایلی دفرمه دارد؛ قدی نسبتاً کوتاه با کلهای کوچک اما دست و پای بزرگ. دوربین نیز با نمای لوانگل، شمایل دفرمۀ او را بیشتر به چشم میآورد. او نیاز دارد که از ویبراتور حنجره برای حرف زدن استفاده کند و به همین دلیل، صدایی نامتناسب با ظاهرش دارد و تمام اینها، بر پریشانی و هذیانگونگی کابوس “دایان” میافزاید.
جمع بندی و کلام آخر
فیلم Mulholland Drive ( جاده مالهالند ) در نظرسنجی صد فیلم برتر قرن بیست و یکم که توسط بیبیسی انجام شد، به عنوان بهترین فیلم قرن انتخاب شد. تلاش کردیم در این متن گوشهای از خلاقیتها و جذابیتهای خارقالعادۀ فیلم مالهالند درایو را آشکار کنیم تا بتوانیم با شفاف سازی فیلم چرایی اهمیت بالایش را توضیح دهیم. فیلمی با یک کابوس کبود “لینچی” که مناسبات پشت پردۀ هالیوود را به هجو میکشد و شاید انتقام این هنرمند بزرگ باشد از سازوکار فیلمسازیِ بیرحمی که امثال او را منزوی کرده است.
نویسنده
مهران زارعیان
معرفی 5 فیلم سورئال برتر تاریخ سینما + بررسی ژانر سورئال
تریلر و تیزر تبلیغاتی فیلم مالهالند درایو
امیدواریم این مقاله براتون مفید واقع شده باشه
حتما در قسمت دیدگاه ، نظرات خودتون رو برای ما و مخاطبای ما کامنت کنید
همچنین می تونید این مطلب رو از طریق سرویس های اشتراک زیر برای دوستان خود ارسال کنید
برای من شیوه ساخت جاده مالهالند غیر قابل باور ترین اتفاق در تاریخ سینما است. حدود هشتاد درصد ابتدایی فیلم تماما در سال ۱۹۹۹ فیلم برداری شده است آن هم به عنوان یک سریال و نه فیلم سینمایی اما مسئولین شبکه ABC پس از مشاهده قسمت اول سریال پروژه رو تعطیل کردند و حدودا یک سال و نیم بعد به کمک سرمایه گزاری شبکه کانال پلاس فرانسه سریال نیمه تمام تبدیل به فیلم سینمایی شد. از ابتدای فیلم تا لحظه بیدار شدن دیانا به جز چهار صحنه کوتاه ( رقص ابتدای فیلم و خوابیدن دیانا ، پیرمرد و پیرزن نشسته در پشت لیموزین ، سکانس رابطه عاشقانه بتی و ریتا و نهایتا دیدن کابوی قبل از بیدار شدن ) تمامی صحنه ها به عنوان سریال و واقعیت فیلم برداری شده اند. در حقیقت تمامی اتفاقات درون خواب سینمایی جاده مالهالند ، اتفاقاتی واقعی در سریال جاده مالهالند هستند. تمامی عوامل فیلم شامل بازیگران و دیوید لینچ همه سکانس های رویایی سینمایی جاده مالهالند رو نه به عنوان یک رویا بلکه به عنوان حقیقت تلقی می کردند. لینچ در مصاحبه ای تاکیید می کند که وقتی قرارداد تبدیل سریال به سینمایی نهایی شد هیچ ایده ای برای این کار نداشته و یک شب پس از یوگا و تمرکز فکری ایده ای به ذهنش می رسد ، ایده تبدیل همه آنچه در سال ۹۹ فیلم برداری شده به رویا و ساخت یک واقعیت برای این رویا. فرض کنید هشتاد درصد قسمت اول یک سریال را داشته باشید و بعد از شما بخواهند همه آنچه را که دیده اید یک رویا در نظر بگیرید و برای این رویا یک واقعیت بسازید شاید بتوانید اما نه به گونه جاده مالهالند. واقعیت و رویای جاده مالهالند آنچنان مکمل همدیگرند که باور جدا ساخته شدن این دو آن هم در دو بازه زمانی جدا غیر ممکن به نظر می رسد، اما جاده مالهالند وجود دارد و این حداقل برای من بزرگترین پارادوکس تاریخ سینما است.
خیلی جالب توضیح دادید . ممنونم. با خوندن نقد شما بهتر متوجه فیلم شدم.
من خر این فیلما تنهایی اونم نصف شب دیدم همون اول فیلم کارگردان گفت ترسناکه یه جورایی ولی من متوجه نشدم که اخرای فیلم کلا ترسناکه .فیلم خوبی بود .یاد سه قطره خون صادق هدایت افتادم .البته صادق هدایت داستانی پیچیده تر و رمزالوده تری را بیان میکنه .
تحلیل بسیار عالییییی بود
سپاس از شما. بسیار عالی بود. من با خوندن مقالتون از گیچی درومدم. ترغیب شدم دوباره فیلمو ببینم🙏
گیجم هنوزززز
با سلام خدمت شما و متشکر بابت نقد جامعی که داشتید.به نظرم اینچنین کارگردان هایی سینما رو تعریف میکنند.واقعا کارگردان ی سبک خاص رو در فیلم سازی دنبال کرد.مقالات سایتتون خوب هستند.آرزوی موفقیت
درمورد اون شخصیتی که اومد درخونه و یه پیام رمزگونه داد و مدیریت اون مجتمع بردش چیزی نگفتید
بسیار تحلیل جامع و عالی بود ممنون
خوب بود
ممنون نقدتون عالی بود برای فهم فیلم به این پیچیدگی.
واقا مقاله مفید و کاملی بود
دستتون درد نکنه بابت جمع آوری مطالب و تصاویر فیلم
من کامل متوجه شدم داستانو
من دو سه تا تحلیلو نقد دیگه هم خوندم انصافا که این نقد و تحلیل میشه گفت کامل ترینشون بود برای فیلم جاده مالهالند که بیش از حد پیچیده ست
در مواجهه با مفهوم آشنایی زدایی باید قبول کنیم که لینچ در مالهالند درایو کار بزرگی رو انجام داده
و همینطور معجون ترس و ابهام رو
بی نظیرررره
مخم گوزپیچ شد بابا
چیکار میکنه این کارگردان
هر دفعه میبینم یه چیز جدید پیدا میکنم
عالی بود! کیف کردم! درود بر آقا لینچ!
ممنون بابت تحلیل خوبی که داشتید🌺🌺
اولین بار با شبکه چهار و برنامه محبوب آن سالها سینما چهار و فیلم مرد فیل نما بیشتر شناختمش، فیلمی که هیچوقت تحمل تمام کردنش را پیدا نکردم. نه از باب وحشت و ترس نه، اصولاً فیلمهایی که شأن انسانی در آنها حقیر شود دیدنشان برایم سخت است. درست مثل سالو پازولینی که هیچوقت ندیدمش!!! ولی با مالهالند درایو کمی تعجب کردم و با بزرگراه گمشده شیفته
و میشه گفت تیر آخر را تویین پیکس زد و تمام…
دیگر مرا از او رهایی نیست…
دیوید لینچ دوست داشتنی
به نظرم خیلی از مسائل هنوز مونده که در موردش حرف زده بشه مثلا اینکه اون جعبه اصلا چی بود و چرا جعبه و اینکه اون پیر مرد و پیر زن اول و اخر فیلم چی بودن و نماد چی هستن؟؟؟ کلا فیلم جاده مالهالند هر چقدر هم که در موردش بخونیم کم خوندیم
به نظر من اون پیرمرد و پیرزن نماد والد سرزنشگر هستن که آخر سر هم انقدر حس سرزنش رو زیاد میکنن تا طرف خودکشی میکنه
یه فیلم بی نظیر و یه مقاله بی نظیر
عالی بود مرسی
مرسی از اینکه با عکس و تصویر مو به مو همه چیزو توضیح دادین. اینجوری خلی خوب فهمیدم چی شد داستان مرسی واقا این مقاله کامل ترین و بهترین تحلیل برای فیلم جاده مالهالند بود. بازم از فیلم های دیگه مشابه بزارید برامون استفاده کنید ممنون
عجب تحلیل کاملی مرسی واقا
به نظر من بهترین فیلم سورئال تاریخ سینما جاده مالهالند بود و خواهد ماند
آخه مگه داریم فیلم به این سنگینی ، فیلم به این وهم آلودی
بزرگوار یه جوری دنیای توی خواب رو برامون تصویر کرده که واقا هیچوقت یادمون نمیره
فقط حیف که دیگه فیلمسازی نمیکنه
میگن داره تو گاراج خونش لامپ درست میکنه